الا ای صاحب الاحوال که اذنت در سخن دارم
ز عشقت درد و احوال غزلهای کهن دارم
سر تعظیم من بر توست حافظ آنچنان گویی
که صد سال دگر ره در بیان این سخن دارم
قسم بر عهد با جانان که با پیغمبری چون تو
توان رفتن به اعماق حضور نسترن دارم
اگر لب تر کنی از جان به من شاهد چو الرحمان
شهادت مونسم هست و هوا باغ عدن دارم
ندانستم چه تدبیری بیندیشد چو تو پیری
در این هنگامه و حیران که قصد آمدن دارم
خداوندا بدادم رس که دل در خانه میسوزد
ولی از گوشه ای پنهان ندای الوطن دارم
خمار این حال بیحالی که بردستت به بیداری
فراغ از خواب اینجا هست و دلها بی بدن دارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر