عاشقتم عزیز من سر به رهت چنین دهم
ای که ز تو فنا شدم بلبل خوش صدای من
عشق تویی آشنا اذن بده مگو چرا
بوسه بر آن لبان زنم ای که تو محتوای من
نوری و رهبرم تویی همره مستمر تویی
زاده شدم زبوی تو همره ره نمای من
ره تو مرا از این بلا ساقی محفل علا
مرده بیصدا شدم بی تو ام ای شفای من
عشق تویی عزیز من همسفر گریز من
عشق من و عزیزمی همسفر گریزمی
بر چه نشسته ام چنین بانی دلگشای من
روز منی و شمس من نور تو گشته شب شکن
بیتو به سر نمیرسم مرشد رهنمای من
شعر تویی غزل تویی صاحب هر سخن تویی
از تو به زندگی رسم ساقی آشنای من
در ره مصطفی شدم رستم و بی بلا شدم
زنده به کبریا شدم ای که تویی رهای من
رانی مرکبم تویی زخمم و مرهمم تویی
از تو به دل رسیده ام زلف تو دلربای من
این دو سه روز در جهان کارد رسیده استخوان
در طلب وصال تو جای تو در حمای من
شادی مستمر تویی دفع همه شرر تویی
روحی و آن خبر تویی مهروی مصطفای من
خاک تو سوی چشم من خواه تو روی چشم من
رو تو سوی قبله ام نور تو روشنای من
گفت رهی به خسته ای از چه به گل نشسته ای
گفت که منتظر شدم شمس من آن نوای من
گفت که خاک گشته ام دم که از او گسسته ام
گمشده ام بدون غم شمس فلک نمای من
روح من از تو است و بس راه نفس چه بسته است
نور بده فنا شوم بانوی رهگشای من
زنگی رو سیا منم خاک در علا منم
بند ز پای من گشا دایه پر دعای من
نایی پر خبر تویی دور ز هر شرر تویی
صاحب هر سخن تویی محرم رازهای من
مخلص و بنده تو ام نوکر و برده تو ام
راه بدرگهت نما دوری تو جفای من
اطهر و اظهری به من نوری و مهتری به من
مرشد و بهتری ز من ساقی بی ریای من
جور و جفای تو خوش است چشم به راه تو خوش است
مست به یاد تو خوش است باده تو رضای من
دربدرت بگشته ام زایر دل شکسته ام
دل به رخت چه بسته ام رهبر من خدای من
از همگان بریده ام از تو جفا ندیده ام
بیتو چه ها کشیده ام سرور و مرتضای من
این در دو روایته
مصدر رحمتش تویی وصل به نای حق تویی
شور به هر شرر تویی بهر شهی همای من
رحمت مستمر تویی وصل به نای حق تویی
سوز به هر شرر تویی عالم بی ریای من
منجی از سرم تویی نوری و اخترم تویی
سر ز همه بشر تویی عالم بی ریای من
روح درون تن تویی در به همه هنر تویی
دعوی مستجب تویی زنده ز تو نوای من
چشم بدر بمانده ام سر به رهت بداده ام
جان به کفم نهاده ام سرور با صفای من
در طلب و نیاز تو مست و بدون عقل تو
نوکر حسن و فضل تو گشته ام ای رهای من
چهچهه بلبلت منم طوطی درگهت منم
شکر به نعمتت منم ای چه تو صفای من
کور به محفلت شدم خواب به حکمتت شدم
روح به خلقتت شدم گرد رهت جلای من
جام جهان نما تویی سر به همه سران تویی
شاهد هر زمان تویی نام تو شد سرای من
روضه به هجرتت شدم گریه به غربتت شدم
عاشق ملتت شدم آب به کربلای من
سر ز همه سران تویی به ز همه بهان تویی
نور ز رحمتت شدم بلبل خوش صدای من
روشنی مهم تویی گرمی و شمس من تویی
زندگیم تویی و بس ای نفست هوای من
ارض چه تنگ شد مرا قافیه شر بشد مرا
من چه ملولم از عروض، روح به شعرهای من
محو جلال تو شدم عاشق جاه تو شدم
حل به فنای تو شدم ای افق حرای من
زهر تو انگبین من شر تو بهترین من
اهرمن از برم بره یاور کبریای من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر