۱۳۹۶ آذر ۱۶, پنجشنبه

7 Dec 2017


دلم آسوده ول پر‌ بیقراری
سرم ‌پر درد و پر فکر و فراری
 
وجودم پر ز تو بیخواب و بیتاب
سرایم پر ز سنبل های بی آب
 
زمینم روی سینه باشد اما
نفس بگرفته از من این معما
 
چنان خالی ز بویت گشته ام لیک
برم نرگس بیارد بوی تو نیک
 
شرابت شد ندیم و همدم من
چه مستم من از آن بیحس شده تن
 
شده خاموشی ام پیشه به مستی
ندارم نا و در این ورطه به سختی
 
به یادت من بپوشم رخت و زنار
بگشتم من مرید کفر بر دار
 
 چو رویت را نبینم کور حقم
چرا دردم بباید بی ز مرهم
 
چرا باید ز اصلم دور باشم
چه کردم من که باید کور باشم
 
برای دیده ام نبود خوراکی
نبینم جز تویی موجود خاکی
 
بجز نایت نباشد من صدایی
بجز دستت نباشد حس و حالی
 
زمین بر من نباشد عشق و حالی
تو گر بر آن قدم ها ناگذاری
 
زمین از من بگیر ای مسند کار
مرا هم مستفی از زندگی دار
 
زمان بگذر چنان آهوی چالاک
که من بارم شده بر وزن افلاک
 
درون هفت افلک من بگردم
چنین اختر نیابم من به دستم
نیابم من دلی با بوی مریم
 
که این گوهر برم ناید در اینجا
عجل بر من فرست از من تمنا
 
چه ماموریتی بر من حواله
چرا کردی مرا معشوق و واله
  
چنان آماده ام بر رفتن از خاک
که بگزارم همه مال و گذر پاک
 
چنان عاصی ز اسطرلاب گشتم
شراب ناخورده ام پیمان شکستم
 
ز نورت من بکن سیراب تا بود
توانم ‌ پر کشم سوی تو معبود
 
ندارد رنگ این اهداف رنگین
نتابد شمس گر آن نور زرین
 
کمک کن تا توانم که بمانم
ندم از دست بهزادی زمامم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...