۱۳۹۶ آذر ۲۳, پنجشنبه

14 Dec 2017


چه خوش باشد به وقتی من نباشم
به وقتی رنگ بی رنگی بباشم
چه خوش وقتی که دل عریان شود تا
رها از آن من پر مدعا شم

رهایی از منیت را چه عشق است
نگاهی بر رخ زیبایت عشق است
به وقتی که نشستی از بر من
جدایی از من و بی من چه عشق است

مرا بردی به بالا و به معراج
بگرداندی بدورت همچو حجاج
شرابی ناب نوشاندی تو بر من
سرم بر دار گرداندی چو حلاج

شعر من بهر تو و زیور ز توست
من که باشم هر نگه باور ز توست
در مسیر این ره پر پیچ و خم
یار پر مهر منی منبر ز توست

درودم بر تو ای خوش روی مهتر
برای من ملک باشی و سرور
در این کوره رهان پر مکافات
نیندیشم به نفسی جز تو رهبر 
_____________________________________________________________

نفس در سینه تنگ است و مریضم
جگر شرحه شده من بد اسیرم
در این زندان نفرین گشته تن

تو پیر رهنما باشی، امیرم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...