برقص چونی که من با تو برقصم
بخند آن خنده ای کز آن بوجدم
بتابان نور پر عشقت چو خورشید
که من در سایه ات بی رنج و دردم
نگاهم کن که من زنده از آنم
امیدم باش که من بیتو نمانم
سرت بر شانه ام بگذار و بگذر
که من بی تو در این ره کی توانم
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر