شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد
دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد
هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق
که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد
غلام آن دل بی مهر گشته ام شاید
که زخم زد به رخ و نعمتی نثارم کرد
شنیده ام که هر آن طوطی نحیف چو من
بشد چه مست ز آن پسته ای که خوارم کرد
درود من به همان بد زبان خوش دل شد
بزد به من محک عشق را عیارم کرد
که زد به من محک عشق را عیارم کرد
ثنا است درخور معمار عالم و نظری
که بقعه رخت آسوده در جوارم کرد
قرار ما که بسر منزل دلی نرسید
چه شد که شوق چمن مست و بیقرارم کرد
خمار مانده در این چاه بی نهایت عهد
چه شد که مرثیه بازنده قمارم کرد