در بحر عجب به دل نه سر باید رفت
دلبر به کنار و درگذر باید رفت
(در پیش رخش به قصد و فرمان دلت)
در سیل بلا که خلق آن درمانده
در زورق عشق به یک نظر باید رفت
(زنجیر به عقل و یک نظر باید رفت)
(عقلت بکف و به یک نظر باید رفت)
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر