هر آن قلندر عاقل که عشق درمان شد
به راه کعبه نرفته اسیر شیطان شد
هر آن دلی که ز معشوق نیوش باور حق
چو یار کهف به دم عاشق و پریشان شد
تو گر سرت به علی و به تخت شاه نهی
مسیر و راه تو بن بست و غیر یاران شد
بنام و خواه نگارت چو بینظر بشوی
بسوی خواهش دل راه تو نمایان شد
سری که در ره پر کیف آن مراد برفت
دلی رها شد و مسیر سوی جانان شد
هر آن ندیده خاک درون درگه تو
به آب دیده بشد گل، به خلق شایان شد
درود من به تو شمسم تو ای کلید خدا
که با تو جان به تن و زندگی به جریان شد
بلند شو به لیاقت ندای حق سر ده
که هر که او بدمد افسری به میدان شد
بسوز شک و به راهش دل اینچنین بسپار
به خواه او شک مسکین یقین، نمایان شد
هر آن سگی که ز جان نور حق بدید بزیست
به لحظه سوخت و در دم فنا به جانان شد
هر آنکه مصلحت خلق از برش سر بود
پرید بر فلک و همدم غریبان شد
نه هر که بر خر ملا سوار شد ملاست
نه هر کسی که اذان گفت بس مسلمان شد
میان محفل عاشق که جان به جریانست
هرآنکه خفت ندید و منش به جریان شد
نه آنکه گریه سوزان بکرد عاشق گشت
نه آنکه عاشق لیلی بگشت گریان شد
نه آنکه کشتی حضرت براند ملاح است
نه آنکه کفر به لب داد نامسلمان شد
تو گر که خواهی و دانی که مسلمی چینست
بدان که نور الهی است با تو پیمان شد
نه هر که شعر بدانست جلال رومی گشت
هر آنکه سوخت بر شمع نور تابان شد
نه هرکه همره راه و رفیق قافله است
هر آنکه مصلحت خلق دید رحمان شد
نه هر لغت سخنش بود گر که نغز نشست
که هر که عشق بفهمید جزء یاران شد
نه هر که شرب بدانست مست بوی تو است
هر آنکه نوش شراب تو، مست ایمان شد
به یاد سنبلی چون خوش کنی دلت زنهار
به یاد اوست که دل در نما و عریان شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر