چنان روشن کنی هر کوره راهی
که کس اندر رهت ناید به چاهی
اگر من بیرهم این بد زمن باد
نشان بیرهی بردم ز ره یاد
اگر راهی به نظمت پیش، پا نه
بدان آنست راهی سوی خانه
اگر دردی به دل آرد همی او
بدان او باشد آن درمان به رهجو
گرت سختی راه حق بناچار
برت آرد مدد از غیب و دیوار
به هر سختی بود درسی برایت
که ترسی را نشاید در سرایت
چنین درسی شود بر تو بتکرار
تو چون نگرفته ای یادش زکرار
اگر صد یا هزاران بارت آید
گذر از امتحانت چین بباید
برای هر شرابی قیمتی است
نپردازی نیابی مستیت دست
خمودی ، کاستی نبود تو چاره
اگر خواهی شوی همچون ستاره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر