نخورده مستم و حال تو دارم
هوای دیدن خال تو دارم
بجز رویت ندارم قبله دیگر
نفس از عشوه و حال تو دارم
عشق آمد تو را نمایی داد
به تن مرده ام ردایی داد
از سر شوق وصل تو به سحر
من آزمود و خدایی داد
چو گل بینم تو را در آن ببینم
سرای عشق بی برهان ببینم
من آن بازنده ام در نرد عشقی
که من با تو بر یزدان ببینم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر