نبین که طالع چشمت به روز من چه بکرد
نبین که نور وجودت به سایه ام چه بکرد
نخوان دگر که شدم پر ز هر چه مرثیه هاست
نبین که بی سخنم، جز تو کیست آنکه بکرد؟
نرو که نیست توان دوریت که باد صبا
شده است عاصی و از من چه شکوه ها که بکرد
مریز باده به جامم مجال ماندن نیست
مریز باده به جامم که وقت رفتن شد
نبین که خاطره ات باغ باورم چه بکرد
نخواه خواب به من ناروم در آن تنها
جز از تو نیست توان کو که ناز و غمزه بکرد
نچین دگر گل گونه که چشم نابیناست
نبین که خون به جگر گشته، عاشقم که بکرد؟
خمار مانده و این بی نوای وانفسا
بیاب و در ببرم بین که من به من چه بکرد